تبلیغ شماره 1
بازگشت به پورتال مرکزی

تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه افتاد. او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد و اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذارند، اما کسی نمی آمد. سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و دارایی های اندکش را در آن نگه دارد.

 

اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.

 

از شدت خشم و اندوه درجا خشک اش زد!!

 

فریاد زد: " خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟"

 

صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد.

 

مرد خسته، از نجات دهندگانش پرسید: شما از کجا فهمیدید که من اینجا هستم؟

 

آن ها جواب دادند: ما متوجه علایمی که با دود می دادی شدیم.

 

وقتی که اوضاع خراب می شود، ناامید شدن آسان است؛ ولی ما نباید دلمان را ببازیم. چون حتی در میان درد و رنج دست خدا در کار زندگی مان است.

 

پس به یاد داشته باش، در زندگی اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد، ممکن است دودهای برخاسته از آن علایمی باشد که عظمت و بزرگی خداوند را به کمک می خواند.

 

 

ثبت نام و عضویت میز کار

لینک های مفید

 

 

 

دیدگاه کاربران

 

 

هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی
Web Analytics