تبلیغ شماره 1
بازگشت به پورتال مرکزی

نمی توانم به ابرها دست بزنم، به خورشید نرسیده ام.

هیچگاه کاری را که تو می خواستی را انجام نداده ام.

دستم را تا جایی که می توانستم دراز کردم شاید بتوانم آنچه تو می خواستی به دست آورم.

انگار من آن نیستم که تو می خواهی.

برای اینکه نمی توانم به ابرها دست بزنم یا به خورشید برسم.

نه، نمی توانم ابرها را لمس کنم یا به خورشید برسم.

 

نمی توانم به عمق افکارت راه یابم و خواست های تورا حدس بزنم.

برای یافتن انچه تو در رویا در پی آنی، کاری از من بر نمی آید.

می گویی آغوشت باز است،

اما خدا میداند برای چه کسی.

نمی توانم فکرت را  بخوانم یا با رویاهای تو باشم.

نمی توانم رویاهایت را پی گیرم یا به افکارت پی ببرم.

 

دلم میخواهد کسی را بیابی تا بتواند کارهای ناتمام مرا به انجام برساند

راهی را که من نیافتم، او بیابد و برای تو دنیای بهتری بسازد.

کاش کسی را بیابی، کسی که بی پروا باشد و بر تو غلبه کند

اندیشه هایت را که همواره در پرواز است، آزاد سازد.

اما من نمی توانم... نمی توانم

 

نمی توانم زمان را به عقب برگردانم تا دوباره به شانزده سالگی پا بگذاری.

نمی توانم زمین های بی حاصلت را دوباره سبز کنم.

نمیتوانم بار دیگر درباره آنچه قرار بود چنان باشد و اکنون چنان نیست، حرف بزنم.

نمی توانم زمان را به عقب برگردانم و تو را به روزگار جوانیت.

نمی توانم زمان را به عقب برگردانم و تو را جوان کنم.

پس با من وداع کن و به پشت سرت نگاه نکن،

هرچنددر کنار تو روزهای خوشی را پشت سر گذاشتم.

افسوس! من آن نیستم که بتواند با تو سر کند.

اگر کسی از حال و روز من پرسید بگو، زمانی با من بود.

اما هیچ گاه دستش به ابرها و به خورشید نرسید.

نمی توانم به ابرها دست بزنم یا به خورشید برسم.

 

شل سیلور استاین

 

 

ثبت نام و عضویت میز کار

لینک های مفید

 

 

 

افسانه زارعی |   1395/01/14 23:15:57   |
2     0
گاهی اوقات لازم است از اول شورع کرد...
و همه چیز را از نو ساخت...
 پاسخ 
دیدگاه کاربران
عظیمه تفتیان |   1395/04/03 02:09:33   |
0     0
دو ترا‍دی در زندگی وجود دارد.
یکی نرسدن به خواسته های قلبت
و دیگری رسیدن به آنها
جرج برنارد شاو
 پاسخ 
دیدگاه کاربران
دیدگاه کاربران

 

 

هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی
Web Analytics