تبلیغ شماره 1
بازگشت به پورتال مرکزی

بوسکالگلیا داستانی درباره مجوس چهارم می گوید. او هم ستاره ی درخشان را بر فراز بیت لحم دید. اما همواره دیر به جایی می رسید که ممکن بود عیسی در آن جا باشد. چون در راه، فقرا و نیازمندان نگه اش می داشتند تا از او کمک بخواهند. 

 

پس از سی سال تعقیبِ عیسی در مصر، جلیله و بتانی، به اورشلیم رسید. اما باز دیر! عیسای کوچک دیگر مردی شده بود و مجوس روزِ به صلیب کشیدنش رسید. مجوس مروارید هایی آورده بود تا به عیسی هدیه دهد. اما مجبور شده بود همه چیزش را برای کمک به کسانی که سر راه می دید، بفروشد. تنها یک مروارید مانده بود، اما نجات دهنده دیگر مرده بود.

 

پادشاه فکر کرد در رسالت زندگی ام شکست خوردم. و بعد آوایی شنید: بر خلاف فکرت، تمام زندگی ات با من بودی. برهنه بودم، بر تنم لباس پوشاندی. گرسنه بودم، غذایم دادی. زندانی بودم، به ملاقاتم آمدی. در روح هر فقیری سرِ راهت حاضر بودم. به خاطر این همه هدایای عاشقانه از تو سپاسگزارم.

 

پائلو کوئلیو

 

 

ثبت نام و عضویت میز کار

لینک های مفید

 

 

 

مهدی اسدی |   1395/04/05 08:58:12   |
1     0
هیچ عمل نیک را حقیر مشمار اگر چه روبرو شدن به چهره گشاده با برادرت باشد.
 پاسخ 
دیدگاه کاربران
محمد شایان منش |   1395/04/07 02:26:24   |
0     0
از آن جا که شعور زاییدة فطرت اصیل انسانی می باشد، ایمان به نیروی مافوق طبیعت و برتر از اسباب طبیعی، واقعیت مشترکی میان همة انسانها از نقاط مسکونی و نژادها و اقوام گوناگون و مراحل تاریخی مختلف می باشد.
 پاسخ 
دیدگاه کاربران
دیدگاه کاربران

 

 

هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی
Web Analytics