> مقالات موضوعی > فرهنگی و مذهبی > موضوعات قابل تامل > پیشداوری و قضاوت > مشاهده مقاله جهت ارسال به چند نفر، نام و ایمیل گیرندگان با کاما { ، } جدا شوند. نام فرستنده: * ایمیل فرستنده: نام گیرنده(گان): * ایمیل گیرنده(گان): * متن پیام: * کد امنیتی: پیشداوری و قضاوت؛ ماجرای مرد و جک ماشین مردی در یک مرسدس بنز لوکس رانندگی می کند. ناگهان لاستیکش می ترکد. می خواهد لاستیکش را عوض کند٬ اما متوجه می شود که جک ندارد. عضویت در تیم متفکران در طرح همراه با تیم اعتبار هدیه بگیرید و مشارکت کنید کلیک کنید... در طرح همگام با تیم با اعتبار هدیه، از خدمات ویژه استفاده کنید کلیک کنید... در طرح همیار با تیم در بازارکار حسابداری و مالی بدرخشید کلیک کنید... در طرح همکار با تیم خدمات مالی و حسابداری خود را معرفی کنید کلیک کنید... به دنبال کمک می رود فکر می کند: خوب، به نزدیکترین خانه می روم و یکی قرض می گیرم. و بعد با خودش می گوید: شاید صاحبخانه وقتی ماشین مرا دید، به خاطر جکش از من پول بگیرد. با چنین ماشینی، وقتی کمک بخواهم، احتمالا ده دلار از من می گیرد. نه شاید حتی پنجاه دلار، چون میداند که من واقعا به جک احتیاج دارم. شاید حتی از موقعیت من سوء استفاده کند و صد دلار بگیرد. هرچه جلوتر می رود، قیمت بالاتر می رود. وقتی به نزدیکترین خانه می رسد و صاحبخانه در را باز می کند، مرد فریاد می زند: - تو دزدی! یک جک که این قدر قیمت ندارد! مال خودت! کدام یک از ما می توانیم بگوییم که تا به حال چنین رفتاری نکرده ایم؟ پائلو کوئلیو ثبت نام و عضویت میز کار لینک های مفید خدمات حَسمان ارتقاء سواد مالی در حَسمان خدمات ویژه حسابداران ارتقاء حرفه ای در حَسمان خدمات ویژه مدیران طرح پویش سواد اندوزی مالی دوره های آموزشی lms عضویت ویژه حسمان مشارکت و دعوت از دوستان همیار با تو همیار دانش آموز طرح پویش سواد اندوزی مالی آموزش سواد مالی مقدماتی نبض بازار دیده بان بازار هوای بازار دوره آموزشی بهینه نگر همیار شغلی حسابدار دیکشنری تخصصی حسابداری ثبت رزومه دوره های آموزشی توسعه نگر طرح توانمند سازی ایستگاه خبر حسابداری مدار خبر کار و دانش ثبت آگهی استخدام دوره های آموزشی مدیران همیار دانش آموز طرح پویش سواد اندوزی دوره های آموزشی همراه با تیم همراه با تیم همراه با تیم مقاله های مرتبط پیشداوری و قضاوت؛ دلش نمی خواهد نادیده قضاوت کندقضاوت و پیش داوری؛ حکمتپیشداوری و قضاوت؛ پنجرهپیشداوری و قضاوت؛ بالاترین نقطه تمدنپیشداوری و قضاوت؛ هدیه فارغ التحصیلی samira azodi | 1395/04/02 05:25:03 | 1 0 باهم سوار آسانسور شدیم. تنها بودیم. صدای خش خش نفسش میومد. سرو وضعش چندان خوب نبود. کمی ترسیدم و خود را کنار کشیدم. یک دفعه دستش رو برد سمت جیبش و وسیله ای رو درآورد. فکر کردم چاقو باشه! وسیله رو برد سمت گلوش و با صدایی خیلی خشن چیزی گفت. با ترس نگاش کردم و گفتم چی؟ دیدم راه هواییش رو عمل کرده و مجبوره اون دستگاه رو بگیره سمت گلوش و صحبت کنه گفت: ببخشید کمیته امداد کجاست؟ پاسخ دیدگاه کاربران نام: پست الکترونیک: * متن: * کد امنیتی: * دیدگاه کاربران نام: پست الکترونیک: * متن: * کد امنیتی: *