تبلیغ شماره 1
بازگشت به پورتال مرکزی

 هالینگ دیل نویسنده و مترجم متون فلسفی در کتاب تاریخ فلسفه غرب می نویسد که  فلسفه چهار فرق اساسی با علم دارد. فرق نخست آن است که فلسفه مجموعه نتیجه گیری هایی نیست که درباره آنها هم رایی وجود داشته باشد. در سده ششم قبل از میلاد که فلسفه در یونان پیدا شد، به همه مطالعات نظری فلسفه می گفتند و فیلسوفان نخستین در موضوعاتی  پژوهش می کردند که اکنون باید آن ها را موضوع های علم به شمار آورد. اما علوم گوناگون مانند ریاضیات ،شیمی، فیزیک، زیست شناسی، و در عصر ما روان شناسی و مردم شناسی ، که به نتیجه هایی رسیدند و  درباره این نتیجه ها هم رایی پدید آمد، از فلسفه جدا شدند و به رشته های تخصصی پژوهش در قلمرو مربوط به خود تبدیل گردیدند.

 

ناممکن نیست که علوم دیگری از سایر رشته های فلسفه جدا شوند. مثلا منطق در راهی گام برمی دارد که راه تبدیل شدن به علمی مستقل از مباحث فلسفی است؛ از این روست که فلسفه را مادر علوم نامیده اند، و از این واقعیت دانسته می شود چرا فلسفه مجموعه نتیجه هایی نیست که درباره آنها هم رایی باشد.گویی هرگاه به نتیجه ای می رسند، نام فلسفه را از روی آن برمی دارند. خوب است این را نیز به یاد داشته باشیم که بحث فلسفی بیشتر متوجه تفکر محض است.

 

هدف این بحث در اصل آن است که اشتباهات برطرف گردد و دشواری ها و پیچیدگی ها از میان برداشته شود. آنگاه که از این وظیفه فراغت حاصل شود، آنچه برای فلسفه به جا می ماند، پیامد های نتیجه نیست، بلکه پیامدهای از میان رفتن چیزهایی است که پیش از آن، مشکل و مسئله قلمداد می شده است. دوم آن که علم و فلسفه از این جهت نیز باهم فرق دارند که فرایند فلسفه ورزی، خود بخشی از موضوع فلسفه است. دانشمندی که دست به آزمایش ، شرایطی را که آزمایش در آن انجام می گیرد و نیز نتیجه آزمایش  را در نظر می گیرد و فرض می کند که ابزارهای ازمایشش بی ایراد است، چشمش  خطا نمی کند و مغزش درست کار میکند. حال آنکه خود فرایند تفکر موضوع بحث و بررسی فلسفه است. موضوع فلسفه فرایند کار فلسفی را نیز در بر می گیرد.

 

سوم آن که علم به توضیح این نکته نمی پردازد که چرا جهان اینچنین است ، یا درباره غایت و هدف هستی حکم نمی کند، اما فلسفه دعوی این کار را دارد. دانشمندان می کوشند جهان مادی را بشناسند (مثلا روانشناس یا انسان شناس دنیای ذهنی و انسانی را می شناسند ) تا بر آن چیره شوند. اما دانشمند از دانشش نتیجه ای اخلاقی و فرجام گرایانه نمی گیرد؛ یعنی داوری نمی کند که کار دنیا درست است یا خراب، و وجود غایی ، طرحی یا مقصودی را در جهان نتیجه نمی گیرد. حال آنکه بخش زیادی از فلسفه به اخلاق توجه دارد و خود را با این پرسش روبه رو می کند که آیا غایت یا طرح کلی هست یا نه ! یکی از وظیفه های سنتی فلسفه که در آن  تردید نکرده اند ، رهنمود دادن است. رهنمود در این باب که چگونه باید زیست ، و این وظیفه از آن علم نیست.

 

چهارم آنکه اگرچه علوم مطمئنا از فلسفه جدا هستند، هر جا که اعتبار روش های علمی را تنها بتوان با روش فلسفی ثابت کرد، علوم از فلسفه پیروی می کنند: به این معنی که اعتبار علوم مستقل به اعتبار خرد انسان و قانون های منطقی بستگی دارد و این ها چیزهایی است که از حوزه همه علوم بیرون است و به قلمرو فلسفه تعلق دارد.

 

 

ثبت نام و عضویت میز کار

لینک های مفید

 

 

 

دیدگاه کاربران

 

 

هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی
Web Analytics