تبلیغ شماره 1
بازگشت به پورتال مرکزی

«بالا در آسمان» یکی از بهترین فیلم‌هایی است که موضوع آنها شیوه بی رحمانه و غیرانسانی شرکت‌ها در تعدیل نیرو‌هایشان است. نقیضه این فیلم مثل تیغ، تیز و غیردلنشین است. رایتمن اهداف خود را یکی یکی با میخ می‌کوبد. رایان، نماینده یک نمونه جالب است؛ نمونه‌ای که محصول فناوری مدرن و فرهنگ امروز است و هدفش تقریبا نقطه مقابل «رویای آمریکایی» است.

 

خلاصه داستان:

 

داستان در مورد مردی است که شغل اش اخراج کارمندان از شرکت های گوناگون است. تخصص اصلی او اخراج این کارمندان به نحوی است که کمترین آسیب روانی را متحمل شوند. در این مسیر او با دختری به عنوان رقیب شغلی مواجه می شود که روشی متفاوت و تند تر از او دارد. همچنین او با زنی آشنا می شود و احساس می کند که به او دلبستگی پیدا کرده است اما...

 

نقد فیلم :

 

منتقد : جیمز براندینلی

مترجم : فرشید عطایی

 

جی‌سون رایتمن در مقام کارگردان، در این فیلم هم مثل فیلم «جونو» ـ فیلم قبلی‌اش ـ 2 ژانر کمدی و درام را در هم آمیخته است. داستان این فیلم بسیار خنده‌دار است، طوری که آدم به قهقهه می‌افتد، ولی برعکس فیلم جونو، شخصیت‌ها و موقعیت‌هایی که در آن قرار می‌گیرند، در اینجا بخوبی جا افتاده و گسترش پیدا کرده‌اند.

 

هیچ یک از 3 شخصیت اصلی فیلم در مسیر کاریکاتورشدن قرار نمی‌گیرند و کلونی در نقش اصلی فیلم، بازی بسیار قانع‌کننده‌ای از خود به نمایش می‌گذارد. وقتی می‌بینیم نقشی که کلونی در این فیلم بازی کرده با نقشش در فیلم «مردمی که به غازها خیره شده اند» 180 درجه فرق دارد، می‌فهمیم چرا او باثبات‌ترین و معتبرترین بازیگر نسل خود است.

 

این که بازیگر زن نقش مقابل کلونی آمادگی بالایی دارد، بسیار به نفع فیلم است. ویه‌را فارمیگا، این توانایی مرموز را دارد که هم در نقش یک زن اجتماعی ظاهر شود و هم در نقش یک زن خانه‌دار شلخته و این توانایی در ایفای نقشی مقابل برای بازیگری مثل کلونی کامل و بی‌نقص است. فارمیگا در این فیلم نسبت به فیلم‌های قبلی‌اش بازی برتری از خودش نشان می‌دهد. بده و بستان لفظی او و کلونی به یاد ماندنی است.

 

آنا کندریک هم بازی تاثیرگذارش کمتر از فارمیگا نیست. بازی او در نقش یک دختر معصوم ساده که زندگی چند درس سخت به او می‌دهد، باعث می‌شود او را به خاطر حضورش در سری فیلم‌های «تاریک و روشن»(Twilight) ببخشیم. او در سری فیلم‌های تاریک و روشن به راحتی پس زده می‌شود، ولی در این فیلم نشان می‌دهد که استعداد بازیگری دارد و می‌داند چه کار باید بکند.

 

کلونی در فیلم، نقش یک کارمند را به نام رایان بینگام دارد که همراه چند کارمند دیگر تعدیل نیرو شده؛ مردی که برجسته‌ترین ویژگی او ناپایداری و بی‌ثباتی‌اش است. او روز‌های خود را به سفر از یک شهر به شهر دیگر می‌گذراند و به رایگان این خبر را به همکارانش می‌رساند که به زودی از کار بیکار خواهند شد. او در هتل‌ها و هواپیما‌ها و فرودگاه‌ها زندگی می‌کند و می‌گوید: «تمام چیز‌هایی که شما در ارتباط با پرواز با هواپیما از آنها متنفر هستید، من را به یاد این می‌اندازند که در خانه خودم هستم». او در یک سال گذشته 322 روز در جاده‌ها بوده و 43 روز فلاکت‌بار را در یک واحد یک تخته که در اوماها اجاره کرده، گذرانده است. تنها هدفش در زندگی این است که 10 هزار مایل را طی کند تا بتواند هفتمین عضو یک باشگاه خیلی نادر بشود.

 

2 حادثه، نظم زندگی منظم رایان را به هم می‌ریزد. اولین حادثه آشنایی اتفاقی او با همسفری به نام الکس (ویه‌را فارمیگا) است که در مورد خودش می‌گوید: «من را مثل خودت بدان». دومین حادثه این است که کریگ گرگوری (جی سون بیتمن) رئیس رایان تصمیم گرفته یک راهبرد افراطی جدید را که نیروی استخدامی جدیدش ناتالی کینر (آنا کندریک) به او پیشنهاد کرده اجرا کند؛ یعنی استفاده از کنفرانس ماهواره‌ای برای رساندن خبر تعدیل نیرو به کارمندان. رایان برای آن که ثابت کند این راهش نیست، ناتالی را با خود در جاده‌ها همسفر می‌کند که البته این کار او نتایج غیرمنتظره‌ای در بر دارد.

 

«بالا در آسمان» یکی از بهترین فیلم‌هایی است که موضوع آنها شیوه بی رحمانه و غیرانسانی شرکت‌ها در تعدیل نیرو‌هایشان است. نقیضه این فیلم مثل تیغ، تیز و غیردلنشین است. رایتمن اهداف خود را یکی یکی با میخ می‌کوبد. رایان، نماینده یک نمونه جالب است؛ نمونه‌ای که محصول فناوری مدرن و فرهنگ امروز است و هدفش تقریبا نقطه مقابل «رویای آمریکایی» است. او نه خانه را می‌خواهد، نه همسر و نه بچه‌هایش را، با 2 خواهرش هم تقریبا قهر کرده است. او کارهایش را با مهارت و استادی انجام می‌دهد، ولی با این حال، به دلیل شیوه‌ای که کلونی نقش او را بازی می‌کند، با این آدم احساس همدردی و هم  ذات‌پنداری می‌کنیم، هرچند او با فلاکت و بدبختی دیگران دارد به موفقیت می‌رسد. تمام آن جذابیت و هوش و ذکاوت و شوخ‌طبعی باعث می‌شوند ما غبطه سبک زندگی او را بخوریم تا این که پرده‌ها کنار می‌روند و ما تنهایی سردی که وجود رایان را احاطه کرده، می‌بینیم.

 

بالا در آسمان، در بعضی موارد کمی شبیه کمدی‌های رمانتیک به نظر می‌رسد، ولی این حس، توهمی بیش نیست. رابطه رایان با الکس در واقع پیرنگ حاشیه‌ای داستان است. در واقع راهی برای نشان دادن چیز‌هایی است که پیرامون شخصیت رایان قرار دارند و همچنین خلق دیالوگ‌هایی که به صورت فشرده نوشته شده‌اند. پایان فیلم خوب از کار درآمده است. این پایان شاید برای بعضی تماشاگران شگفت‌انگیز و غافلگیرکننده باشد، ولی در واقع پیش‌زمینه آن در فیلم ایجاد شده و در بازنگری کامل و بی‌نقص است. بالا در آسمان هرگز سر تماشاگر خود کلاه نمی‌گذارد و آمیزه تقریبا بی‌نقصی از طنز و هجو و درامی کمرنگ را به نمایش می‌گذارد.

 

 

ثبت نام و عضویت میز کار

لینک های مفید

 

 

 

دیدگاه کاربران

 

 

هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی
Web Analytics