> مقالات موضوعی > موفقیت مالی و شغلی > تفریح و تامل مالی و مدیریتی > داستان مالی > مشاهده مقاله جهت ارسال به چند نفر، نام و ایمیل گیرندگان با کاما { ، } جدا شوند. نام فرستنده: * ایمیل فرستنده: نام گیرنده(گان): * ایمیل گیرنده(گان): * متن پیام: * کد امنیتی: خرما از کرگى دم نداشت پیرمرد فقیرى از مردى یهودى مقدارى پول به قرض گرفت تا به کار و زندگى خود سامانى دهد. مرد یهودى شرط کرد که اگر پیرمرد نتوانست قرض خود را بپردازد، در مقابل هر سکه یک مثقال از گوشت تن او ببرد. پیرمرد پول را گرفت و کالا خرید تا تجارت کند. عضویت در تیم متفکران در طرح همراه با تیم اعتبار هدیه بگیرید و مشارکت کنید کلیک کنید... در طرح همگام با تیم با اعتبار هدیه، از خدمات ویژه استفاده کنید کلیک کنید... در طرح همیار با تیم در بازارکار حسابداری و مالی بدرخشید کلیک کنید... در طرح همکار با تیم خدمات مالی و حسابداری خود را معرفی کنید کلیک کنید... در یکى از سفرها دزدان به اموال پیرمرد دستبرد زدند و پیرمرد را با قرض او تنها گذاشتند. مرد یهودى وقتى فهمید چه بر سر پیرمرد آمده او را به محضر قاضى برد تا در حضور او شرط را به جا آورد. آن ها در راه بودند که چشم آن ها به مردى افتاد که پاى خر او در گل مانده و نمىتوانست حرکت کند. مرد آن دو را به کمک خواست. پیرمرد دم خر را گرفت تا از گِل بیرونش بیاورد. اما دم خر کنده شد و خر همچنان در گل ماند. صاحب خر همراه آن ها شد تا به قاضى شکایت برده و غرامت بگیرد. پیرمرد که از وضع خود بسیار پریشان شده بود به قصد خودکشى بالا منار مسجد رفت و خود را از بالا رها کرد، از قضا گدایى با پسر خود پایین منار نشسته بودند که پیرمرد افتاد روى مرد گدا و او را کشت. پسر گدا نیز به مدعیان دیگر اضافه شد و هر سه پیرمرد را کشانکشان به محضر قاضى بردند. وقتى پیرمرد به اتاق قاضى وارد شد دید دزدان اموال او، گرداگرد نشسته و اموال دزدى را با قاضى قسمت مىکنند. قاضى نیز از نگاه پیرمرد به ماجرا پى برد و آهسته به او گفت: اگر قضیه را لو ندهى من هم تو را تبرئه مىکنم. این بود که رو کرد به یهودى و پس از شنیدن حرفهاى او گفت: تو مىتوانى در مقابل هر سکه یک مثقال از گوشت این پیرمرد را ببری، اما هر چقدر که اضافه بریدى این پیرمرد هم باید از گوشت تن تو ببرد. مرد یهودى از ترس جان خود از شکایت خود صرفنظر کرد. بعد قاضى رو به پسر گدا کرد و گفت: مىروى بالاى منار و از آن جا خودت را روى این پیرمرد مىاندازى تا تقاص خون پدرت را بگیری. پسر نیز از ترس جان از شکایت خود گذشت. صاحب خر که اوضاع را چنین دید رو به قاضى کرد و گفت: جناب قاضى خر ما از کرگى دم نداشت. این را گفت و از در خارج شد. ثبت نام و عضویت میز کار لینک های مفید خدمات حَسمان ارتقاء سواد مالی در حَسمان خدمات ویژه حسابداران ارتقاء حرفه ای در حَسمان خدمات ویژه مدیران طرح پویش سواد اندوزی مالی دوره های آموزشی lms عضویت ویژه حسمان مشارکت و دعوت از دوستان همیار با تو همیار دانش آموز طرح پویش سواد اندوزی مالی آموزش سواد مالی مقدماتی نبض بازار دیده بان بازار هوای بازار دوره آموزشی بهینه نگر همیار شغلی حسابدار دیکشنری تخصصی حسابداری ثبت رزومه دوره های آموزشی توسعه نگر طرح توانمند سازی ایستگاه خبر حسابداری مدار خبر کار و دانش ثبت آگهی استخدام دوره های آموزشی مدیران همیار دانش آموز طرح پویش سواد اندوزی دوره های آموزشی همراه با تیم همراه با تیم همراه با تیم مقاله های مرتبطمرد فقیر و شیرینی پزی گران قیمتداستان کوتاه اقتصادی (تجربه)مسافرت و راهزنانثروتمندتراز بیل گیتس ؟؟؟اوج بخشندگی دیدگاه کاربران نام: پست الکترونیک: * متن: * کد امنیتی: *