تبلیغ شماره 1
بازگشت به پورتال مرکزی

فلسفه تولید محض دانش نیست؛ کارکرد آن نیز نه آگاه ساختن، که شکل دادنِ ماست. هدف نهایی فلسفه «تحقق خود»، یعنی خودسازی فیلسوف، است. لذا جایی که فیلسوف لانه می‌کند نه متن دانشگاهی است و نه کلام فیلسوفانه، بلکه خانۀ فیلسوفْ بدن است. فلسفه با ما زندگی می‌کند، لکن با ما نمی‌میرد.

 

سقراط اولین کسی بود که می‌خواست از تجربه‌های شخصی بیاموزد که اگر در فلسفه چنین کاری کند، چه می‌شود. وقتی که او در نشان دادن ارزش طرح فلسفی‌اش به هواداران آتنیِ خود شکست خورد، علی‌الخصوص وقتی در دادگاه محکوم به مرگ شد، قطعاً به او ثابت شد که نه‌تنها آنچه از دستِ زبان برای فلسفه برمی‌آید محدود است، بلکه فیلسوف باید بر این محدودیت‌ها پا بگذارد، البته اگر نخواهد به خود و رسالتش خیانت کند.

 

سقراط، وقتی خبر حکم اعدام خود به دستور قضات آتنی را شنید، حتماً به این فکر فرو رفت که فلسفه اگر بخواهد وجهه‌اش را حفظ کند باید ابزاری رساتر از واژه‌ها برای محقق کردن اهدافش به کار بگیرد. و در این اوضاع، آنچه رساتر از واژه‌هاست مرگ خود فیلسوف است. با چنگ زدن به مرگ جسمانی خود، و منظره‌ای که افراد از مرگ او می‌بینند، سقراط چیزی را با مخاطبانش در میان می‌گذارد که ورای خُبره بودن در زبان یونانی لازم دارد.


پیامی که سقراط با سرکشیدن شوکران به ما می‌داد نسبتاً ساده، اما کوبنده، بود: شما باید روح فلسفه‌تان را در بدن بدمید. زیرا اولاً، فلسفه یک فعالیت دانشگاهی نیست، بلکه نوعی عمل است. چیزی نیست که درباره‌اش حرف بزنید، بلکه کاری است که باید انجامش دهید. فلسفیدن به معنای تغییر در نفس خودتان است، به معنای کار کردن بر روی خود است، گویا مُشتی مادۀ خامید که باید شکل خاصی به خود بگیرید.

 

این شیوۀ زندگی فیلسوفان، و «فارغ از مکان» انگاشتن آن‌ها در جامعه، اوج گرفتن دراماتیک آن‌ها که موجب تنهایی‌شان می‌شود، این معنای متمایز «بحران» که جوامع را در دل شکوفایی‌شان از خود آکنده می‌سازد و نهایتاً به سرنوشتی پرخشونت می‌رساند، همگی، به روایتی از واقعۀ مرگ منتهی می‌شوند که بوی برونو می‌دهد. در چشم رنه ژرار، همۀ این وقایع «داغ قربانی‌شدن» بر پیشانی دارند. همه از این فیلسوفان توقع دارند که با آن‌ها چهره‌به‌چهره حرف بزنند و هیچ‌چیز را باقی نگذارند إلا اینکه آن را در ترازوی نقد خود وزن کرده باشند.

 

حال آنکه این فیلسوفان اغلب عاجزند از اینکه با دیگران اُخت و دم‌خور شوند؛ آن‌ها اغلب به خود اجازه نمی‌دهند دچار آن علاقه و الفت‌هایی شوند که ستون جامعه است. زیرا زبان آن‌ها معمولاً تند است. البته که هیچ چیز نمی‌تواند جای اثر صیقل‌دهندۀ گفت‌وگوی مستقیم آن‌ها را پر کند. به همین خاطر، در مواقع بحرانی به‌راحتی قربانی می‌شوند، زیرا فلسفه از آن‌ها شخصیت‌هایی شکننده و آسیب‌پذیر ساخته است.

 

این اتفاق شاید برایمان روشن سازد که چرا دوست داریم گفتار و کردار فیلسوفان یا کیستی آن‌ها در طول حیات واقعی‌شان‌را طبقِ رأی خود تفسیر کنیم. ما سقراط را «مؤسس» فلسفۀ غرب می‌دانیم. چنین عقیده‌ای کاملاً هم درست نیست، چراکه پیش از وی نیز فیلسوفان دیگری بوده‌اند، منتها آن‌ها را «پیش‌سقراطیان» می‌نامیم.

 

هیپاتیا را معمولاً مسبب ورود زنان به فلسفه می‌دانیم، اگرچه پیش از وی نیز زنان فیلسوفی زیسته‌اند. نام او با سنگ‌بنای فمینیسم فلسفی قرین شده (دست‌کم دو مجلۀ فمینیست نام وی را یدک می‌کشند)، حال آنکه نسبت دادن فمینیسم به او کار دشواری است، زیرا آثار او، از دست تاریخ، جان سالم به در نبرده‌اند. مرگ این فلاسفه ما را مبهوت خود می‌کند.

 

 

ثبت نام و عضویت میز کار

لینک های مفید

 

 

 

دیدگاه کاربران

 

 

هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی
Web Analytics