> مقالات موضوعی > فرهنگی و مذهبی > موضوعات قابل تامل > صداقت و درستکاری > مشاهده مقاله جهت ارسال به چند نفر، نام و ایمیل گیرندگان با کاما { ، } جدا شوند. نام فرستنده: * ایمیل فرستنده: نام گیرنده(گان): * ایمیل گیرنده(گان): * متن پیام: * کد امنیتی: صداقت و درستکاری؛ در فکر بودم یکی در باغ خود رفت. دزدی را پشتواره پیاز در بسته دید. عضویت در تیم متفکران در طرح همراه با تیم اعتبار هدیه بگیرید و مشارکت کنید کلیک کنید... در طرح همگام با تیم با اعتبار هدیه، از خدمات ویژه استفاده کنید کلیک کنید... در طرح همیار با تیم در بازارکار حسابداری و مالی بدرخشید کلیک کنید... در طرح همکار با تیم خدمات مالی و حسابداری خود را معرفی کنید کلیک کنید... گفت: در این باغ چه کار داری؟ گفت: بر راه می گذشتم ناگاه باد مرا در باغ انداخت... گفت: چرا پیاز برکندی؟ گفت: باد مرا می ربود، دست در بنه پیاز می زدم، از زمین بر می آمد. گفت: این هم قبول! ولی چه کسی جمع کرد و پشتواره بست؟ گفت: والا من نیز در این فکر بودم که آمدی... ثبت نام و عضویت میز کار لینک های مفید خدمات حَسمان ارتقاء سواد مالی در حَسمان خدمات ویژه حسابداران ارتقاء حرفه ای در حَسمان خدمات ویژه مدیران طرح پویش سواد اندوزی مالی دوره های آموزشی lms عضویت ویژه حسمان مشارکت و دعوت از دوستان همیار با تو همیار دانش آموز طرح پویش سواد اندوزی مالی آموزش سواد مالی مقدماتی نبض بازار دیده بان بازار هوای بازار دوره آموزشی بهینه نگر همیار شغلی حسابدار دیکشنری تخصصی حسابداری ثبت رزومه دوره های آموزشی توسعه نگر طرح توانمند سازی ایستگاه خبر حسابداری مدار خبر کار و دانش ثبت آگهی استخدام دوره های آموزشی مدیران همیار دانش آموز طرح پویش سواد اندوزی دوره های آموزشی همراه با تیم همراه با تیم همراه با تیم مقاله های مرتبطصداقت و درستکاری؛ معالجهصداقت و درستکاری؛ یک نان جوصداقت و درستکاری؛ صداقتصداقت و درستکاری؛ قسم دروغصداقت و درستکاری؛ بیماری گرسنگی رویـــا اسماعیلی | 1395/01/14 03:13:16 | 1 0 خیلی جالب بود داستان.عالی بود.یک جمله زیبا از ارسطو:راستی مثل گنج است؛ هر قدر آشکار گردد، پیروانش بیشتر می شود و دروغ مثل شعله پنهان آتش است که وقتی آشکار شد، سوزش و تباهی بیشتری به همراه دارد.((ارسطو)) پاسخ دیدگاه کاربران نام: پست الکترونیک: * متن: * کد امنیتی: * مهدیه آقاباقری | 1395/01/14 21:53:39 | 1 0 روزی دزدی از دیوار خانه ای بالا رفت.صاحب خانه متوجه شد.فریاد زید:«دزد! دزد!».سارق از دیوار پایین پرید و در کوچه فریاد زد:«دزد!دزد!دزد رابگیرید» و مردم به همراه این آقا فریادمی زدند: «دزد!دزد!دزد رابگیرید» و توانست با این ترفند از معرکه فرار کند و رسوا نشود. "مهدیه آقاباقری، عضوی از تیم متفکران نوین مالی" پاسخ دیدگاه کاربران نام: پست الکترونیک: * متن: * کد امنیتی: * دیدگاه کاربران نام: پست الکترونیک: * متن: * کد امنیتی: *