تبلیغ شماره 1
بازگشت به پورتال مرکزی

جحی در کودکی چند روز شاگرد خیاطی بود.

روزی استادش کاسه ای عسل به دکان برد...

  خواست که به کاری رود. جحی را گفت: در این کاسه زهر است، زنهار تا نخوری که هلاک شوی. گفت: من با آن چه کار دارم. چون استاد رفت جحی وصله جامع به صراف داد و تکه نانی اضافه گرفت و با آن تمام عسل بخورد.

 

استاد باز آمد، وصله می طلبید. جحی گفت: مرا مزن تا راست بگویم، در حالی که من غافل شدم دزد وصله را بر بود من ترسیدم که بیایی و مرا بزنی، گفتم: زهر بخوردم تا تو بیایی من مرده باشم. آن زهر که در کاسه بود، تمام بخوردم و هوز زنده ام؛ باقی تو دانی.

 

منبع

برگرفته از کتاب پائولوکوئلیو

 

 

 

ثبت نام و عضویت میز کار

لینک های مفید

 

 

 

رویـــا اسماعیلی |   1395/01/14 03:19:16   |
2     0
هنگامی که از چیزی میترسی ، خود را در آن بیفکن ، زیرا گاهی ترسیدن از چیزی ، از خود آن سخت تر است .
نهج البلاغه حکمت 175
 پاسخ 
دیدگاه کاربران
مهدیه آقاباقری |   1395/01/14 20:57:14   |
1     0
صداقت عمل شخص امین، نشانة صداقت عقیده و ایمان او است. (فهرست غرر، ص ۲۶) حضرت امام علی(ع)
"مهدیه آقاباقری، عضوی از تیم متفکران نوین مالی"
 پاسخ 
دیدگاه کاربران
دیدگاه کاربران

 

 

هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی
Web Analytics