تبلیغ شماره 1
بازگشت به پورتال مرکزی

انوشیروان را  معلمی بود.

روزی معلم او را بدون تقصیری بیازرد.

انوشیروان کینه او را در دل گرفت تا به پادشاهی رسید. آن گاه از او پرسید: چرا بی‌سبب بر من ظلم کردی؟ معلم گفت: چون امید آن داشتم که بعد از پدر به پادشاهی برسی‌، خواستم که تو را طعم ظلم بچشانم تا در ایام سلطنت به ظلم اقدام نکنی!‌

 

 

 

ثبت نام و عضویت میز کار

لینک های مفید

 

 

 

رویـــا اسماعیلی |   1395/01/14 03:45:26   |
0     0
خدا ظالم را هدایت نمی‌کند. ظالم روی رستگاری را نخواهد دید. ظالم تحت تعقیب قهر خداست، ظالم قیامت یار نخواهد داشت.
 پاسخ 
دیدگاه کاربران
مهدیه آقاباقری |   1395/01/14 22:04:25   |
0     0
فرزند فقیران

خداوند به دلقک فرزندی داده بود و او بسیار شاد و خرسند بود.

سلطان وقتی که شادی او را دید ، پرسید: « خب ، بگو ببینم فرزندت دختر است یا پسر؟»
دلقک گردنش را کج کرد و گفت :« از فقیران چه آید جز دختر یا پسر؟»
سلطان با تعجب پرسید :« ای مردک ! از فقیران پسر آید یا دختر ، از بزرگان چه آید؟» نوشته ای از وبلاگ محمد علی حسینی
"مهدیه آقاباقری، عضوی از تیم متفکران نوین مالی"


 پاسخ 
دیدگاه کاربران
دیدگاه کاربران

 

 

هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی
Web Analytics