تبلیغ شماره 1
بازگشت به پورتال مرکزی

زمانی بود که فتحعلی شاه شعر می گفت و « خاقان » تخلص می کرد .

روزی قطعه ای از اشعار خود را بر فتحعلی خان صبا ملک الشعرا خواند و از او پرسید که چطور است ؟

ملک الشعرا بی ملاحظه گفت :

 

-  شعری است خالی از مضمون و پوچ .

 

خاقان مغرور چنان از این گفته بر آشفت که امر داد ملک الشعرای بیچاره را به اصطبل بردند و بر سرآخوری بستند و مقداری کاه پیش او ریختند .

 

پس از مدتی که خشم شاه فروکش کرد صبا را عفو نمود و به حضور پذیرفت.

 

مدتی بعد که باز شاه شعری گفته بود بر ملک الشعرا خواند و رأی او را در آن باب خواستار شد.

 

ملک الشعرا بدون آن که چیزی بگوید از جای بلند شد و رو به طرف در حرکت کرد.

 

شاه پرسید:

 

- ملک الشعرا کجا می روی ؟

 

ملک الشعرا عرض کرد :

 

- به اصطبل، قربان !

 

شاه خندید و دیگر شعر خود بر او عرضه نداشت .

 

 

ثبت نام و عضویت میز کار

لینک های مفید

 

 

 

دیدگاه کاربران

 

 

هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی
Web Analytics