تبلیغ شماره 1
بازگشت به پورتال مرکزی

می گویند سلطان محمود غلامی به نام ایاز داشت که خیلی برایش احترام قائل بود و در بسیاری از امور مهم نظر او را هم می پرسید و این کار سلطان به مزاق درباریان و خصوصا" وزیران او خوش نمی آمد و دنبال فرصتی می گشتند تا از سلطان گلایه کنند تا اینکه روزی که همه وزیران و درباریان با سلطان به شکار رفته بودند وزیر اعظم به نمایندگی از بقیه پیش سلطان محمود رفت و گفت چرا شما ایاز را با وزیران خود در یک مرتبه قرار می دهید و از او در امور بسیار مهم مشورت می طلبید و اسرار حکومتی را به او می گویید ؟

 

سلطان گفت آیا واقعا" می خواهید دلیلش را بدانید و وزیر جواب داد بله .

 

سلطان محمود هم گفت پس تماشا کن .

 

سپس ایاز را صدا زد و گفت شمشیرت را بردار و برو شاخه های آن درخت را که با اینجا فاصله دارد ببر و تا صدایت نکرده ام سرت را هم بر نگردان ایاز اطاعت کرد .

 

سپس سلطان رو به وزیر اولش کرد و گفت :

 

 آیا آن کاروان را می بینی که دارد از جاده عبور می کند برو و از آنها بپرس که از کجا می آیند و به کجا می روند وزیر رفت و برگشت و گفت کاروان از مرو می آید و عازم ری است . سلطان محمود گفت آیا پرسیدی چند روز است که از مرو راه افتاده اند وزیر گفت نه.

 

سلطان به وزیر دومش گفت:

 برو بپرس وزیر دوم رفت و پس از بازگشت گفت یک هفته است که از مرو حرکت کرده اند.

 

سلطان محمود گفت آیا پرسیدی بارشان چیست وزیر گفت نه .

 

سلطان به وزیر سوم گفت برو بپرس وزیر سوم رفت و پس از بازگشت گفت پارچه و ادویه جات هندی به ری می برند.

 

سلطان محمود گفت:

 

 آیا پرسیدی چند نفرند و ... به همین ترتیب سلطان محمود کلیه وزیران به نزد کاروان فرستاد تا از کاروان اطلاعات جمع کند سپس گفت:

 

 حال ایاز را صدا بزنید تا بیاید و ایاز که بی خبر از همه جا مشغول بریدن درخت و شاخه هایش بود آمد .

 

سلطان رو به ایاز کرد و گفت:

 

 آیا آن کاروان را می بینی که دارد از جاده عبور می کند برو و از آنها بپرس که از کجا می آیند و به کجا می روند.

 

ایاز رفت و برگشت و گفت کاروان از مرو می آید و عازم ری است . سلطان محمود گفت:

 

 آیا پرسیدی چند روز است که از مرو راه افتاده اند ؟

 

ایاز گفت:  آری پرسیدم یک هفته است که حرکت کرده اند.

 

 سلطان گفت:  آیا پرسیدی بارشان چه بود ؟

 

 ایاز گفت :آری پرسیدم پارچه و  ادویه جات هندی به ری می برند و بدین ترتیب ایاز جواب تمام سؤالات سلطان محمود را بدون اینکه دوباره نزد کاروان برود جواب داد و در پایان سلطان محمود به وزیرانش گفت:

 

 حال فهمیدید چرا ایاز را دوست می دارم ؟

 

 

ثبت نام و عضویت میز کار

لینک های مفید

 

 

 

دیدگاه کاربران

 

 

هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی
Web Analytics