تبلیغ شماره 1
بازگشت به پورتال مرکزی

از یک استاد سخنور دعوت به عمل آمد که در جمع مدیران ارشد یک سازمان ایراد سخن نماید. محور سخنرانی در خصوص مسائل انگیزشی و چگونگی ارتقاء سطح روحیه کارکنان دور میزد. استاد شروع به سخن نمود و پس از مدتی که  توجه حضار کاملا به گفته هایش جلب شده بود، چنین گفت :

 

آری دوستان، من بهترین سالهای زندگی را در آغوش زنی گذراندم که همسرم نبود!!!

 

ناگهان سکوت شوک برانگیزی جمع حضار را فرا گرفت!

 

استاد وقتی تعجب آنان را دید، پس از کمی مکث ادامه داد: آن زن، مادرم بود!

 

حاضران شروع به خندیدن کردند و استاد سخنان خود را ادامه داد...

 

تقریبا یک هفته از آن قضیه سپری گشت تا اینکه یکی از مدیران ارشد همان سازمان به همراه همسرش به یک میهمانی نیمه رسمی دعوت شد. آن مدیر از جمله افراد پرکار و تلاشگر سازمان بود که همیشه خدا سرش شلوغ بود...

 

 

او خواست که خودی نشان داده  و در جمع دوستان و آشنایان با بازگو کردن همان لطیفه، محفل را بیشتر گرم کند. لذا با صدای بلند گفت: آری، من بهترین سال های زندگی خود را در آغوش زنی گذرانده ام که همسرم نبود!

 

همانطوری که انتظار می رفت سکوت توام با شک همه را فرا گرفت و طبیعتا همسرش نیز در اوج خشم و حسادت به سر می برد.

 

مدیر که  وقت را مناسب می دید،‌ خواست لطیفه را ادامه دهد، اما از بد حادثه، چیزی به خاطرش نیامد و هرچه زمان گذشت، سوءظن میهمانان نسبت به او بیشتر شد، تا اینکه به ناچار گفت: راستش دوستان، هر چی فکر می کنم، نمی تونم بخاطر بیارم آن خانم کی بود ؟!!

 

نتیجه اخلاقی:  

اگه نمیتونی مطلبی رو عینا بازگو کنی پس بهتره کپی برداری نکنی

 

 

ثبت نام و عضویت میز کار

لینک های مفید

 

 

 

رویـــا اسماعیلی |   1395/01/15 11:46:34   |
0     0
حرف زدن بدون فکر مانند تیراندازی بدون هدف است.
 پاسخ 
دیدگاه کاربران
دیدگاه کاربران

 

 

هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی
Web Analytics