تبلیغ شماره 1
بازگشت به پورتال مرکزی

فلسفه را معمولاً یکی از مظاهر بسیار عالی فرهنگ انسانی می شمارند اما فلسفه مانند صورت های دیگر فرهنگ فقط یک پدیدار فرهنگی نیست بلکه تفکری است که بینش ما را درباره فرهنگ انسانی افزون می سازد.

 

کلمه فلسفه به دو معنی به کار می رود.

1- به معنی عام که آن بینشی است درباره جهان و زندگی و سرنوشت انسان و مقام انسان در جهان و تأثیری که در آن می تواند داشت. پس فلسفه از تاریخ ظهور انسان وجود داشته است.

 

2- به معنی اخص آن تأملی است انتقادی درباره مسائل مذکور و طرق حل آنها و همچنین درباره فکر انسان از آن حیث که درصدد حل آنها برمی آید (این نوع فلسفه در زمان جدیدتری ظاهر شده است).

 

موضوع فلسفه چیست؟

فلسفه موضوع محدود و معین و مسلم ندارد. ژول لاشلیه می گوید. «حق این است که موضوع فلسفه را نمی دانم» این کلمه پر معنی «نمی دانم» نشانه آن است که فیلسوفان نیز نمی توانند موضوعی محدود و معین برای فلسفه قائل باشند. در هر علمی موضوع معینی مورد بحث است مثلاً در ریاضیات سلسله منظمی از احکام و قضایا موضوع بحث است که هر شخصی در هر جایی و هر زمانی از انواع کتاب های گوناگون این علم می تواند بهره بگیرد، اما مطالبی که موضوع بحث فلسفه است این چنین نیست. درست است که در فلسفه افکار و آراء فلسفه خوانده می شود اما پژوهنده ملزم نیست که با بعضی از این افکار موافق و با برخی دیگر مخالف باشد.

 

هر فیلسوفی که در پی فیلسوف پیش از خود آمده است فکر جدیدی را جانشین فکر او ساخته است و درحقیقت هیچ فیلسوفی خاتم فیلسوفان نیست. یعنی همانند شاعران یا موسیقیدانان یا نقاشان که هرکدام بینش ویژه ای دارند هر فیلسوف هم بینش خاصی دارد، البته نباید از مطالب فوق نتیجه گرفت که در زمینه فلسفه حقایقی وجود ندارد که بتوان به آن دل بست.

           

 

کانت kant فیلسوف آلمانی (1724-1804) گفته است: «فلسفه چیزی نیست که بتوان آموخت بلکه آنچه می توان آموخت پرداختن به فلسفه است»

 

فلسفه در روزگار کهن

در یونان و روم قدیم فیلسوف به کسی اطلاق می شد که حکیم و خردمند یا دوستدار خرد باشد.

 

لفظ philosophe (فیلسوف) مرکب است از دو کلمه یونانی philos یعنی دوستدار و Sophia یعنی حکمت و دانش. این کلمه را نخستین بار فیثاغورس در قرن ششم پیش از میلاد به کار برده است. چه او صفت حکیم را فقط در شأن خدایان می دانست و خود را دوستدار حکمت می نامید.

 

در قدیم چنین تصور می کردند که برای وصول به حکمت، انسان باید در خود بیندیشد و درباره جهان تفکر کند و در ذهن خود به تمام حقایق کشف شده آشنا باشد به این سبب لفظ فلسفه بر مجموع دانش های نظری و عملی که انسان حاصل کرده بود اطلاق می شد و فیلسوف را جامع علوم می دانستند.

 

فیثاغورس و نخستین فیلسوفان یونان مانند طالس (Thales 640-547ق.م) و امبذقلس (Empedocle قرن پنجم ق.م) و ذیمقراطیس (Demorrite قرن پنجم ق.م) ازجمله نخستین دانشمندان نیز به شمار می روند.

 

در فلسفه حکمای بزرگواری مانند افلاطون (Plato 428-347 ق.م) و ارسوط (Aristotele 384-322 ق.م) فیزیک جزو مهمی از فلسفه بود. در قرون وسطی فلسفه به منزله سرچشمه ای بود که صناعات هفتگانه آن روزگار (صرف و نحو، بیان، منطق، حساب، هندسه، موسیقی و نجوم) مانند هفت رودخانه از آن سرچشمه می گرفت.

 

در قرن هفدهم دکارت (Descartes 1596-1650) فیلسوف فرانسوی فلسفه را تشبیه به درختی می کرد که ریشه آن مابعدالطبیعه یا متافیزیک (Metaphysic) به معنی (آگاهی به علل نخستین و مبادی حقیقت) است و تنه آن فیزیک به معنی (اعم کلمه که جامع همه علوم طبیعت باشد) و شاخه های آن مکانیک و طب و اخلاق.

 

 

ثبت نام و عضویت میز کار

لینک های مفید

 

 

 

دیدگاه کاربران

 

 

هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی
Web Analytics