تبلیغ شماره 1
بازگشت به پورتال مرکزی

یه روز یه شیر و یه روباه و یه گرگ تو جنگل گرسنه و سرگردون به فکر غذا بودن. تصممیم گرفتن تا هر کدوم به تنهایی برن و یه غذا و شکاری پیدا کنن و بیارن!

شیر یه شتر شکار کرد.

گرگ یه اهو شکار کرد.

 

روباه هم یه خرگوش شکار کرد و اوردن سر سفره غذا..

 

پادشاه جنگل یه نگاه دستوری به گرگ انداخت و گفت هی تو..

 

بله قربان..

 

زود این غذا ها رو تقسیم کن..!

 

گرگ بدبخت و ساده هم با تمام عدالت و ذکاوتی  که داشت گفت:

 

  شتر رو شما تناول کنید... اهو رو من میخورم... خرگوش رو هم میدیم روباه بخوره...!!

 

هنوز حرف گرگ بدبخت تموم نشده بود که سلطان پرید و اون و تیکه پاره کرد و ریخت اون وسط..!!

 

یه نگاه معنی دار  و پر از خشم به روباه کرد ودستورداد:حالا تو تقسیمش کن...

 

روباه که شاهد و ناظر اون صحنه فجیع بود زیرکانه گفت :

 

قربان: همین الان یک کباب اهو برایتان درست میکنم که نگو و نپرس...تا یه چرت قیلوله داشته باشید،برای نهار خوراک شتر براتون اماده  میکنم... اخر شب هم یه غذای سبک و خوشمزه از گوشت خرگوش درست میکنم تا خواب راحتی داشته باشید..!!!!

 

شیر با شنیدن این نحوه تقسیم گل از گلش شکفت و گفت:

 

افرین. بگو ببینم این علم و سواد تقسیم رو از کی یاد گرفتی؟!!

 

روباه باهوش هم بدون درنگ جواب داد: از اقا گرگه....!!

 

تو زندگی واقعی من که شبیه گرگم و همیشه اخر قصه ها پاره پوره میشم...!!

 

البته دورو برم ادم های روباه صفت زیادی میبینم.

 

شما چطور..؟!!

 

راستی تو زمان های قدیم زمانی که داستان های از این دست شکل می گرفته نقشهای اصلی داستان ها رو میدادن به حیون ها!

 

چون اون نویسنده و منتقد نمیتونسته با صراحت بگه:

 

اقای وزیر!! پادشاه مهربون!! یا مدیر کل و از این حرفها برای همینه که اکثر داستان های قدیمی تو دنیای حیوانات اتفاق می افتاده..!!

 

 

ثبت نام و عضویت میز کار

لینک های مفید

 

 

 

دیدگاه کاربران

 

 

هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی
Web Analytics