تبلیغ شماره 1
بازگشت به پورتال مرکزی

جنازه ای را بر راهی می‌ بردند.

درویشی با پسر بر سر راه ایستاده بودند.

 پسر از پدر پرسید که: بابا در این جا چیست؟ گفت: آدمی. گفت کجایش می‌ برند؟ گفت: به جایی که نه خوردنی باشد و نه پوشیدنی، نه نان و نه آب، نه هیزم ونه آتش، نه زر و نه سیم، نه بوریا نه گلیم. گفت: بابا با این حساب به خانه ما می برندش.

 

 

 

ثبت نام و عضویت میز کار

لینک های مفید

 

 

 

رویـــا اسماعیلی |   1395/01/14 03:58:52   |
0     0
پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود
در یخچال را باز می کند
عرق شرم …بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند
دست می برد بطری آب را بر می دارد
... کمی آب در لیوان می ریزد
صدایش را بلند می کند ، ” چقدر تشنه بودم ”
پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ..
 پاسخ 
دیدگاه کاربران
مهدیه آقاباقری |   1395/01/14 22:24:20   |
0     0
بعد از خواندن این داستان، به یاد فیلم مجید مجیدی افتادم.
پدر:علی پسرم کار می کنم که پول در بیارم، اون وقت می تونیم خونه بخریم ، ماشین بخریم...
علی: بابا واسه زهرا هم کفش می خری؟
"مهدیه آقاباقری، عضوی از تیم متفکران نوین مالی"
 پاسخ 
دیدگاه کاربران
دیدگاه کاربران

 

 

هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی
Web Analytics