تبلیغ شماره 1
بازگشت به پورتال مرکزی

مرد مسنی به همراه پسر22 ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.

به محض شروع حرکت قطار پسر 22 ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد فریاد زد: پدر نگاه کن درخت‌ها حرکت می‌کنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.

 

کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرف‌های پدر و پسر را می‌شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک چند ساله رفتار می‌کرد، متعجب شده بودند.

 

ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می‌کنند.

 

زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می‌کردند.

 

باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید.

 

او با لذت آن را لمس کرد و چشم‌هایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران می‌بارد،‌ آب روی من چکید.

 

زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: ‌چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی‌کنید؟

 

مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر می‌گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می‌تواند ببیند.

منبع:

راه حق

 

 

ثبت نام و عضویت میز کار

لینک های مفید

 

 

 

رویـــا اسماعیلی |   1395/01/14 17:14:17   |
1     0
در این دنیا هیچ کس نمی داند که در پشت پرده ظاهری حوادث چه می گذرد. امروز به خوبی بر من ثابت شده که درباره هیچ چیز نباید از روی اسناد و ظواهر قضاوت کرد.((فرانسوا ولتر))
 پاسخ 
دیدگاه کاربران
samira azodi |   1395/04/02 05:49:04   |
1     0
اگر میخواهی شخصیت واقعی یک انسان را بشناسی به حرفهایی که دیگران در مورد او میزنند توجه نکن. ببین او در مورد دیگران چطور صحبت میکند؟
" لئو آیکمن "
 پاسخ 
دیدگاه کاربران
دیدگاه کاربران

 

 

هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی
Web Analytics