تبلیغ شماره 1
بازگشت به پورتال مرکزی

نبض زندگی؛ گفتگوهای تنهایی

نبض زندگی؛ گفتگوهای تنهایی

وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم،

وقتی که دیگر رفت من به انتظارآمدنش نشستم،

وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست داشته باشد من او را دوست داشتم،

                                                                          

نبض زندگی؛ کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود

نبض زندگی؛ کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود

لبانت به ظرافت شعر

شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان مبدل می کند

که جاندار غار نشین از آن سود می جوید

تا به صورت انسان دراید

 

 

نبض زندگی؛  شنیدن سکوت

نبض زندگی؛ شنیدن سکوت

خداوند نعمت بزرگی که به آدمها داده است،

این است که از شنیدن سکوت عاجزند

و ازین رو است که همه آسوده و خوش زندگی می کنند.

 

نبض زندگی؛ مشت می کوبم بر در

نبض زندگی؛ مشت می کوبم بر در

مشت می کوبم بر در

پنجه می سایم بر پنجره ها

من دچار خفقانم خفقان

من به تن...گ آمده ام از همه چیز

بگذارید هواری بزنم

 

 

نبض زندگی؛ صدا کن مرا...

نبض زندگی؛ صدا کن مرا...

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

 که در انتهای صمیمیت حزن می روید

 

نبض زندگی؛ سنگ سوپ عجیب

نبض زندگی؛ سنگ سوپ عجیب

به خدا قسم می توانستی مزه مرغ و گوجه فرنگی،

رشته و قلم گوسفند را حس کنی،

اما آن چه می خوردیم آب و سیب زمینی بود،

و سنگ سوپ عجیب.

 

نبض زندگی؛ چند سال بیشتر

نبض زندگی؛ چند سال بیشتر

فرزندم، من چند سال از تو بزرگترم... فقط همین.

برای پرواز موقعیت های بیشتری داشتم و بیشتر هم زمین خوردم.

معنی اش این نیست که عاقلترم...

معنی اش این است که بیشتر سختی کشیده ام.

فرزندم، من چند سال از تو بزرگترم... فقط همین.

 

نبض زندگی؛ رادیو

نبض زندگی؛ رادیو

هر چه داشتم، بخشیدم و تنها شدم.

عزیزم، تو مرا مجبور کردی که یکی از ترانه های غمگین رادیو را به طور مرتب بشنوم.

هرچه موج رادیو را عوض می کنم، باز همان ترانه را می شنوم.

کاش مدت درازی بهترین ترانه نباشد.

برای اینکه اگر مرتب آن را پخش کنند، تاب تحمل ندارم.

این ترانه غمگین از حال و روزگار ما حکایت می کند.

و خواننده همچنان آن را می خواند:

 

 

نبض زندگی؛ آواز ماندن

نبض زندگی؛ آواز ماندن

دست از کار کشیدم، برای اینکه دیگر کاری نداشته باشم،

و فکر کردم زمان کوتاهی در آن دور و بر پرسه بزنم.

گفته بودم که مثل باد غربی، می وزم و می روم

و هیچ کس نمی تواند مسیر زندگی ام را تغییر دهد.

 

نبض زندگی؛ چیز هایی که نگفتم

نبض زندگی؛ چیز هایی که نگفتم

وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست،

نگفتم: «عزیزم، این کار را نکن.»

نگفتم:«برگرد و یک بار دیگر به من فرصت بده.»

وقتی پرسید دوستش دارم یا نه،

رویم را برگرداندم.

حالا او رفته، و من

تمام چیزهایی را که نگفتم، می شنوم.

 

نبض زندگی؛ دستم به خورشید نمیرسد

نبض زندگی؛ دستم به خورشید نمیرسد

نمی توانم به ابرها دست بزنم، به خورشید نرسیده ام.

هیچگاه کاری را که تو می خواستی را انجام نداده ام.

دستم را تا جایی که می توانستم دراز کردم شاید بتوانم آنچه تو می خواستی به دست آورم.

انگار من آن نیستم که تو می خواهی.

برای اینکه نمی توانم به ابرها دست بزنم یا به خورشید برسم.

نه، نمی توانم ابرها را لمس کنم یا به خورشید برسم.

 

نبض زندگی؛ کلمه

نبض زندگی؛ کلمه

استاد می گوید:

_ کلمه قدرت است. کلمه جهان را دگرگون می کند، و انسان نیز.

همه شنیده ایم که: " نباید درباره رخدادهای نیکی که بر ما روی می دهد، صحبت کنیم، چون حسادت دیگران، شادی ما را ویران خواهد کرد."

 

نبض زندگی؛ آموختن

نبض زندگی؛ آموختن

یک جادوپزشک آفریقایی، نوآموزش را در جنگل راهنمایی می کند. هرچند خیلی پیر شده، اما به چابکی راهش را باز می کند اما نوآموز جوان مدام می لغزد و زمین می خورد. نوآموز از جا بر می خیزد، سوگند میخورد، بر زمین خیانت پیشه تف می اندازد و دنبال استادش می رود. پس از پیاده روی طولانی، به مکان مقدسی می رسند. جادو پزشک بدون مکث به طرف نقطه شروع شان باز می گردد.

 

نبض زندگی؛ معجزه

نبض زندگی؛ معجزه

زندگی مساله توصیه کردن یا توصیه گرفتن نیست. اگر به کمک احتیاج داریم، بهتر است ببینیم دیگران چطور مشکلاتشان را حل می کنند... یا نمی توانند حل کنند.

 

 

نبض زندگی؛ تسلیم نشوید.

نبض زندگی؛ تسلیم نشوید.

زندگی به یک مسابقه عظیم دوچرخه سواری می ماند که هدف اش، زیستن سرنوشت شخصی هر کس است.

 

نبض زندگی؛ انرژی اشیاء

نبض زندگی؛ انرژی اشیاء

در برخی سنت های جادو، شاگردان یک روز از سال، یا در صورت لزوم، سراسر یکی از تعطیلات آخر هفته را به برقراری ارتباط با اشیای درون خانه شان اختصاص می دهند.

 

نبض زندگی؛ فهم معنای زندگی

نبض زندگی؛ فهم معنای زندگی

در قهوه خانه روستایی دوردست در اسپانیا، در نزدیکی شهر اولیته. مالک قهوه خانه پلاکی گذاشته است که می گوید:

 

_ همین که توانستم تمامی پاسخ ها را بیابم، تمامی پرسش ها عوض شدند

نبض زندگی؛ خارج از برنامه

نبض زندگی؛ خارج از برنامه

استاد می گوید:

 

امروز روز خوبی برای انجام کاری نا معمول است. مثلا می توانیم موقع رفتن به سر کار، در خیابان برقصیم. می توانیم مستقیم به درون چشم های یک بیگانه بنگریم، و از عشق در نخستین نگاه سخن بگوییم. یا به رئیس خود نظری بدهیم که احمقانه می نماید، نظری که هرگز مطرح نکرده ایم. مبارزان روشنایی چنین را بر خود روا می دارند.

 

نبض زندگی؛ روح

نبض زندگی؛ روح

کاشف سپید پوستی، در قلب آفریقا، نگران رسیدن به مقصد، به باربرانش دستمزد اضافه ای پیشنهاد کرد تا سریع تر بروند. تا چند روز، باربران تندتر حرکت کردند.

 

زندگی وتلاش

زندگی وتلاش

زندگی کوتاه است اما

طولانی ترین چیزیست که در اختیار ما انسان ها قرار دارد.

 

« 1 2 3 4 » صفحه:
هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی
Web Analytics