سعی نکنید همواره سازگار باشید. هر چه باشد، پولس قدیس گفته: خرد جهان در دیدگان خداوند جنون است.

کاشف سپید پوستی، در قلب آفریقا، نگران رسیدن به مقصد، به باربرانش دستمزد اضافه ای پیشنهاد کرد تا سریع تر بروند. تا چند روز، باربران تندتر حرکت کردند.

استاد می گوید:

دوست عزیزم، باید چیزی را برایت بگویم، شاید ندانی. فکر کردم چه طور از بار تلخ این خبر بکاهم، چطور آب و رنگ بهتری به آن بدهم، وعده بهشت و وعده دیدار با حق را به آن بیفزایم، توضیح های رازآمیز برایش بیابم؛ اما حاصلی نداشت.

بیماری 32 ساله به سراغ ریچارد کرولی درمانگر رفت.

شکایتش این بود: نمیتوانم جلو مکیدن انگشت شصتم را بگیرم.

مردی در یکی از دره های کوه های پیرنه قدم میزد، که به چوپان پیری برخورد. چوپان او را در غذایش شریک کرد، و مدت درازی کنار هم نشستند و از زندگی صحبت کردند.

هنگامی که ناسا برنامه فرستادن فضا نوردان به فضا را آغاز کرد ، با مشکل کوچکی روبرو شد . آنها دریافتند که خودکارهای موجود در فضای بدون جاذبه کار نمی کنند . ( جوهر خودکار به سمت پایین جریان نمی یابد و روی سطح کاغذ نمی ریزد . )

در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت، یک مورد تحقیقاتی به یاد ماندنی اتفاق افتاد.

شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید. او  اظهار داشته بود که هنگام خرید یک بسته صابون متوجه شده بود که آن قوطی خالی است.

آلیس بر سر دو راهی قرار گرفت. 

و گفت:  ممکن است به من بگوئبد از کدام راه باید بروم؟

یک تاجر آمریکایی نزدیک یک روستای مکزیکی ایستاده بود . در همان موقع یک قایق کوجک ماهی گیری رد شد که داخلش چند تا ماهی بود.

از ماهی گیر پرسید : چقدر طول کشید تااین چند تا ماهی روگرفتی؟

ماهی گیر: مدت خیلی کمی

هر گاه تصمیم بکاری گرفتی، اول در اثر و نتیجه و عاقبت آن کار فکر کن و بیندیش

مردی با اصرار بسیار از رسول اکرم ( ص ) یک جمله به عنوان اندرز خواست رسول اکرم ( ص ) به او فرمودند :

« اگر بگویم بکار می بندی ؟»

ادیسون در سنین پیری پس از کشف لامپ، یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار می رفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد. این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود.

چگونه میتوانی وقتی خوشحال هستی ناراحت باشی و وقتی ناراحت هستی خوشحال باشی

داستان زیر را بخوانید!

همه‌ دانشمندان می‌میرند و به بهشت می‌روند. آنها تصمیم می‌گیرند که قایم ‌باشک بازی کنند. از بخت بد اینشتین اولین کسی است که باید چشم بگذارد. او باید تا 100 بشمرد و سپس شروع به گشتن کند.

یک شخص جوان با تحصیلات عالی برای شغل مدیریتی در یک شرکت بزرگ درخواست داد. در اولین مصاحبه پذیرفته شد؛ و می بایست رئیس شرکت آخرین مصاحبه را انجام دهد. رئیس شرکت از شرح سوابق متوجه شد که پیشرفت های تحصیلی جوان از دبیرستان تا پژوهشهای پس از لیسانس تماماً بسیار خوب بوده است، و هرگز سالی نبوده که نمره نگرفته باشد.

از مدیر موفقی پرسیدند: "راز موفقیت شما چه بود؟"

گفت: «دو کلمه» است.

آن چیست؟

از فورد میلیاردر معروف آمریکائی و صاحب یکی از بزرگترین کارخانه های سازنده ی انواع اتوموبیل در آمریکا پرسیدند:

اگر شما فردا صبح از خواب بیدار شوید و ببینید تمام ثروت خود را از دست داده اید و دیگر چیزی در بساط ندارید، چه می کنید؟

علاقه به شخص یا شیء وقتی که به اوج شدت برسد، به طوری که وجود انسان را مسخر کند و حاکم مطلق وجود او گردد عشق نامیده می شود.

مبارزه با خود پرستی مبارزه با «محدودیت خود» است. این خود باید توسعه یابد. این حصار که به دور خود کشیده شده است که همه چیز دیگر غیر از آنچه به او به عنوان یک شخص و یک فرد مربوط گردد را بیگانه و ناخود و خارج از خود می بیند باید شکسته شود. 

گندم (طناز طباطبایی): من نمی فهمم اینجا چجور مرجع قانونیه؟

دم در شعر و شکلات تو راهرو نقل و نبات تو اتاق کیش و مات!

میدونین این یعنی چی؟ یعنی ظاهر زیبا! باطن خراب ... یعنی تظاهر! یعنی ریا!

سالها پیش آنقدر از فشارهای پروژه و دشوار بودن تولید نرم افزار در ایران خسته شده بودم که با یکی از دوستان هم دانشگاهی تصمیم گرفتیم یک شغل شرافتمندانه انتخاب کنیم! این بود که مشاغل مختلف را علمی، بررسی کردیم و آخر از همه تصمیم گرفتیم یک میوه فروشی باز کنیم! چرا؟!!