تبلیغ شماره 1
بازگشت به پورتال مرکزی

مدیریت یک شیر

مدیریت یک شیر

یک روز آفتابی شیری در بیرون لانه اش نشسته بود و داشت آفتاب می‌گرفت؛ در همین حال روباهی سر رسید.

روباه: می‌دونی ساعت چنده آخه ساعت من خراب شده.

شیر: اوه! من می‌تونم به راحتی برات درستش کنم.

شما به خواندن این داستان حتما نیاز دارید

شما به خواندن این داستان حتما نیاز دارید

یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت. پرسش این بود: شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس می‌گذرید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند.

یک پیرزن که در حال مرگ است. یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است. یک خانم/آقا که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید. شما می‌توانید تنها یکی از این سه نفر را سوار کنید. کدام را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را شرح دهید.

پیش از اینکه ادامه حکایت را بخوانید شما نیز کمی فکر کنید.

یک خاطره جالب از یک مدیر و یک کارگر ژاپنی

یک خاطره جالب از یک مدیر و یک کارگر ژاپنی

یکی از مدیران آمریکایی که مدتی برای یک دوره آموزشی به ژاپن رفته بود، تعریف کرده است که روزی از خیابانی که چند ماشین در دو طرف آن پارک شده بود می گذشتم رفتار جوانکی نظرم را جلب کرد. او با جدیت و حرارتی خاص مشغول تمیز کردن یک ماشین بود، بی اختیار ایستادم. مشاهده فردی که این چنین در حفظ و تمیزی ماشین خود می کوشد مرا مجذوب کرده بود.

پریدن غواص

پریدن غواص

از یکی میپرسن میدونی چرا غواص ها از پشت میپرن توی آب؟

 

میگه آخه اگه از جلو بپرن که میوفتن توی قایق!!!

شما نجار زندگی خود هستید

شما نجار زندگی خود هستید

نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد. یک روز او با صاحبکار خود موضوع را درمیان گذاشت.

پس از  روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند.

شما گرگ هستید یا روباه؟

شما گرگ هستید یا روباه؟

یه روز یه شیر و یه روباه و یه گرگ تو جنگل گرسنه و سرگردون به فکر غذا بودن. تصممیم گرفتن تا هر کدوم به تنهایی برن و یه غذا و شکاری پیدا کنن و بیارن!

شیر یه شتر شکار کرد.

گرگ یه اهو شکار کرد.

شرلوک هولمز

شرلوک هولمز

 شرلوک هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرا نوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند.

نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت:

شتــر کنجکاو

شتــر کنجکاو

بچه شتر: چند تا سوال برام پیش آمده است. میتونم ازت بپرسم مادر؟

شتر مادر: حتماً عزیزم. چیزی ناراحتت کرده است؟

بچه شتر: چرا ما کوهان داریم؟

سنگ های بزرگ زندگی

سنگ های بزرگ زندگی

معلمی با جعبه‌ای در دست وارد کلاس شد و جعبه را روی میز گذاشت. بدون هیچ کلمه‌ای، یک ظرف شیشه‌ای بزرگ و چند سنگ بزرگ از داخل جعبه برداشت و تا جایی که ظرف گنجایش داشت سنگ بزرگ داخل ظرف گذاشت.

سلطان محمود و ایاز

سلطان محمود و ایاز

می گویند سلطان محمود غلامی به نام ایاز داشت که خیلی برایش احترام قائل بود و در بسیاری از امور مهم نظر او را هم می پرسید و این کار سلطان به مزاق درباریان و خصوصا" وزیران او خوش نمی آمد و دنبال فرصتی می گشتند تا از سلطان گلایه کنند تا اینکه روزی که همه وزیران و درباریان با سلطان به شکار رفته بودند وزیر اعظم به نمایندگی از بقیه پیش سلطان محمود رفت و گفت چرا شما ایاز را با وزیران خود در یک مرتبه قرار می دهید و از او در امور بسیار مهم مشورت می طلبید و اسرار حکومتی را به او می گویید ؟

سرعت یعنی این

سرعت یعنی این

سه تا پسر درباره پدرهایشان لاف می زدند:

اولی گفت: «پدر من سریعترین دونده است. اون می تونه یک تیر رو با تیرکمون پرتاب کنه و بعد از شروع به دویدن، از تیر جلو بزنه.»

نجار و ساخت پل دوستی

نجار و ساخت پل دوستی

سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.

زندگی پس از مرگ

زندگی پس از مرگ

رئیس: شما به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارید؟

کارمند: بله!

زندگی همین است

زندگی همین است

استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند ٥٠ گرم، ١٠٠ گرم، ١٥٠ گرم.

ماهیگیر و ماهیتابه

ماهیگیر و ماهیتابه

روزی مردی در جاده مشغول تعمیر خودروی خود بود که ناگهان ماهیگیری که پشت سر هم ماهی می‌گرفت توجه او را به خود جلب کرد. مرد متوجه شد که ماهیگیر ماهی‌ های کوچک را نگه می‌دارد و ماهی‌ های بزرگ را در آب می‌اندازد.

پرهیز از سه گروه مردم؛خائن، ظالم و سخن چین

پرهیز از سه گروه مردم؛خائن، ظالم و سخن چین

روباهی را دیدندش گریزان و بی خویشتن افتان و خیزان، کسی گفتش چه آفت است که موجب مخافتست. گفتا: شنیده ام که شتر را به سخره می گیرند، گفت: ای سفیه، شتر را با تو چه مناسبت است و تو را بدو چه مشابهت؟

رنگ آمیزی جدول های خیابان

رنگ آمیزی جدول های خیابان

شرکتی در مناقصه پروژه رنگ زدن جدول های خیابان های شهر برنده شد. مدیریت شرکت تصمیم گرفت چند نفر را که بالاترین توانایی را داشته باشند استخدام کند.

داستانی حقیقی و جالب از جاشوا بل موسیقیدان بزرگ

داستانی حقیقی و جالب از جاشوا بل موسیقیدان بزرگ

در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد. این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه از بهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ‌ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهایشان به سمت مترو هجوم آورده بودند.

سیاست ملا!

سیاست ملا!

در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می شد. دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی، ما یک سور به تو می دهیم و گرنه تو باید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.

در جست و جوی الماس

در جست و جوی الماس

می گویند کشاورزی آفریقایی در مزرعه اش زندگی خوب و خوشی را با همسر و فرزندانش داشت. یک روز شنید که در بخشی از آفریقا معادن الماسی کشف شده اند و مردمی که به آنجا رفته اند با کشف الماس به ثروتی افسانه ای دست یافته اند.

« 1 ... 87 88 89 90 ... 91 120 » صفحه:
هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی
Web Analytics